ابر و باران بهار
( زلمی رزمی ) ( زلمی رزمی )


ابر و باران بهار
من دلم میخواهد
پر پروازم بود
همسفربا تو بودم
سوی کوه های بلند
سوی آن دشت و دمن
سوی آن جنگل خشک و سوخته
سوی آن پیکر سرد و مرده
سوی آن لانه درد
کزسموم وحشی همه گل ها خارند
و رگش تشنهء عشق باران
************
و ببارم با تو
برسر و دست وطن بوسه زنم
خاک و خاکسترآن برسرخود باد کنم
گریه ها سر دهم و ناله و فریاد کنم
و غریوی برپا
************
آذرخش آید و رعد و طوفان
آتش خشم بباریم به کاشانه جغد
تا نماند ، بومی
نه کلاغ شومی
نحسی و نکبت دیوان و ددان پاک شود
سوی مرداب روند
نورپررنگ بتابد همه جا
سبزه و باغ و چمن و گلشن ما باردگر سبزشود
بلبلان نغمه سرایند و از هرطرفی
رسد آوای دل انگیزمرغان برگوش :
آتش عشق نمیرد هرگز
و نگردد خاموش
آلمان 06/07/2013





July 7th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان